امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - کم پیش میآید که آدم بخواهد یک مطلب پیچیده را به زبان استعاره و با کمک نشانهها و علایم به دیگران، حالی بکند. سختترین قسمت کار، تازه از جایی شروع میشود که مقصود از آن حرف، دقیقا همان چیزی هم نباشد که گفتهای. وقتی آدم با کلمات بدون تعارف و صریح نمیتواند یک مطلب را برای بقیه توضیح بدهد، چطور توقع داریم با کمک نشانهها و استعارهها آن چیز را توضیح بدهد؟ ولی ما از کارتونیستها انتظار داریم که منظورشان و هدف نهاییشان از چیزی را که میگویند، برایمان در یک یا دو طرح توضیح بدهند. جالب اینجاست که آنها هم میتوانند این کار را انجام بدهند. انگار کسی بالای سرشان ایستاده باشد و ناچارشان بکند که قبل از ترسیم یک کارتون، منظور آن را برای او توضیح بدهند. این قضیه بین کارتونیستهای مطبوعاتی مقداری شیوع بیشتری دارد.
اسم این گزاره را نمیخواستم بگذارم خودآزاری، ولی هرقدر فکر کردم، چیز دیگری به ذهنم خطور نکرد. این اصرار به چالشی هر روزه و هر هفته، معلوم نیست از کدام چشمه آب میخورد. غیر از این است که آنها خودآزار هستند یا از چالش خوششان میآید؟ من فکر میکنم هردو پاسخ میتواند صحیح باشد، ولی از این نکته نمیتوان عبور کرد که زبان آنها کمکم در طول زمان و با تمرین زیاد تغییر پیدا کرده است. دیگر برایشان سخت است دربرابر نشانهها بیتوجه باشند و استعارهها برایشان جذابیتی نداشته باشد؛ بهخصوص که شصتوپنجساله باشند و بیشتر از نیمقرن نیز دنبال اینطور چیزها بوده باشند.
«رندال انوس»، کارتونیست شصتوپنج سالهای است که عمرش را در نقش زدن انواعواقسام کارتونها و طراحی برای تلویزیون و انواع سایتها و مجلات و روزنامهها گذرانده است.
او برای نشریاتی مثل «نیویورکتایمز»، «نشناللمپون»، «تایم»، «رولینگاستونز» و خیلیهای دیگر طراحی کرده است. ضمن اینکه برای شبکههای تلویزیونی مختلفی مثل «انبیسی» و مجلههای مد و کمیکاستریپ (داستان مصور)های زیادی هم کار کرده است. انوس باتجربه و کارآزموده، اینبار با نقش زدن کاری بهظاهر ساده و سطحی در سایت خبری «پولتیککارتون» به چالشی جدید بین فهم مخاطب و استفاده از عناصر تصویری روی آورده است. او در اثر پیشرو، مرد میانسالی را در مواجهه با دختربچهای عاصی کشیده است. دختربچهای که خسته از بایدها و نبایدها، ماسکی را به نشان اعتراض آویخته است به دستش و دارد با عصبانیت از مرد میانسال میپرسد: «پدربزرگ! تو هم وقتی همسن من بودی، از پوشیدن ماسک متنفر بودی؟»
رندال با یک اثر بهظاهر شیرین با دو شخصیت و بدون هیچ عنصر اضافی و با یک دیالوگ ساده که خیلی رایج است بین بچهها و پدربزرگ و مادربزرگشان، مخاطب را به آیندهای محتمل میبرد؛ آیندهای ترسناک که در آن، پدربزرگها هم از کودکی، ماسک میزدهاند و این رسم را به نوههایشان انتقال دادهاند؛ آیندهای که در آن بشر همچنان درگیر کرونا خواهد بود و به همین راحتی از دام مرگبار این بیماری منحوس، رها نخواهد شد. کارتونیست در عملی ازپیشتعیینشده، چشمهای مرد را در پشت شیشههای عینک نکشیده است؛ چشمهایی که میتوانستند هر حالتی داشته باشند و فکر مخاطب را جهت بدهند.
او پدربزرگ -تا اندازهای - جوان را خمیده تصویر کرده است که بدون چشم و مستاصل، به اعتراض نوه عصبانیاش گوش میدهد. پشت پدربزرگ برخلاف دیگر عناصر تصویر، رنگ زده و آن را کمی پررنگ کرده است. گویی جای این قوس بر کمر مرد، اشتباه بوده است و کارتونیست سعی کرده است با رنگ به ما این نکته را بفهماند. تمام اینها از شوکی که نه به پدربزرگ تصویر، که به مخاطب وارد میشود، حکایت دارد؛ سوالی که ما بهعنوان مخاطب این اثر نمیدانیم چطور پاسخش بدهیم؛ سوالی بنیادین از تمام انسانهای آینده.